بعد از تقریبا ده سال بهترین حالت برای بازگشت به یه عادت ناقص چطور میتونه باشه؟ برنامه این بود که برای خودم خاطره بازی کنم، از ده سال پیش و زبان الکن نوشته هام بگم و یاد کنم از آدمایی که اون دوران بودن و الان نیستن. یاد کنم از خاله نسترنی که هنوزم اسم " بی سر و صدا"ش لینک اول وبلاگه، خاله نسترنی که هنوزم کتابایی که بهم کادو داده رو میخونم و ازشون برای اثبات حرفام پیش آدما استفاده می کنم، خاله نسترنی که بابت خیلی چیزا مدیونشم. خدا بیامرزدش...
میخواستم از علی وزینی بگم، پسر جوونی که اهل همدان بود و تو همون دوران کوچیک و ضعیف وبلاگ نویسیم باهاش آشنا شدم، مثل من عشق گل آقا داشت و به اسم " گل جوان " می نوشت، خبرنگار قدری شده بود علی؛ خدا بیامرزدش...
دلم میخواست یه جوری ازشون یاد کنم که انتظار میره ازشون یاد بشه، اما مگه همه ی انتظارات من تو این ده سال درست از آب در اومد؟ نه فقط من، برای هیچکس اینطور نبوده. مگه کسی انتظارش رو داشت خاله نسترن و علی دیگه پیشمون نباشن؟
ساعت چهار صبح بعیده که تمام اتفاقات ناراحت کننده زندگی از چلو چشمات رد بشن، ولی وقتی رد میشن باهاشون چیکار باید کرد؟ غصه خورد؟ اشک ریخت؟ یا یادشون رو زنده کرد؟ + نوشته شده در سه شنبه نهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 4:0  توسط ایمان لطفیان
|
تکلیف شب بیماریم را نانوشته بر کجا هجوم آورم؟...
ادامه مطلبما را در سایت تکلیف شب بیماریم را نانوشته بر کجا هجوم آورم؟ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 4ilotiny8 بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 22:49